آب را گل نکنیم:
در فرو دست انگار،کفتری می خورد آب.
یا که در بیشه ای دور،سیره ای پر می کشد.
یا در آبادی،کوزه ای پر می گردد.
آب را گل نکینیم:
شاید این آب روان،می رود پای سپیداری،تا فرو شوید
اندوه دلی.
دست درویشی شاید،نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب روز،
آب را گل نکنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالا دست،چه صفایی دارند!
چشمه هاشان جوشان،گاوهاشان شیر افشان باد!
من ندیدم دهشان،
بی گمان پای چپر هاشان،جا پای خداست.
مهتاب آنجا،می کند روشن پهنای کلام.
بی گمان در ده بالادست،چینه ها کوتاه است.
مردمش می دانند،که شقایق چه گلی است.
بی گمان آنجا آبی،آبی است.
غنچه ای می شکفد،اهل دل با خبرند.
چه دهی باید باشد!
کوچه باغش پر موسیقی باد!
مردمان سر رود،آب را می فهمند
گل نکردندش،ما نیز
آب را گـــــــــــل نــکنــیــم!
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.